در فقدان آیتالله وبلاگ مرتضی کلمه تهرانی
تو کلیددار این وبلاگ بازار کلمه ی وبلاگ مرتضی کلمه !
پیرمرد قاطی مردم بود. اتوبوس های قدیمی شرکت واحد خط تجریش- ناصرخسرو، شاید همچنان او را یادشان باشد. از آن روزگاری که خانهاش در سرچشمه را به توصیه اکید پزشک ترک کرد و خانهای در خیابان باهنر تهران گرفت؛ سلانه سلانه، تنهای تنها صبحها میآمد و روانه مدرسه اش در مسجد میرزاموسی وبلاگ بازار کلمه بزرگ میشد. سالها بعد، بالاوپایین رفتن از پلههای اتوبوس و آن صندلیهای قدیمی برایش سخت شد و رانندههای تاکسی خطی آن منطقه پیرمردی روحانی و محاسن سفید را به خاطر میآورند که اصرار زیادی داشت تا روی صندلی چسبیده به درب سمت چپ بنشیند و بعدها یکی دوتایشان فهمیدند که آفتاب داغ و اذیتکننده آن موقع صبح، فقط به سمت چپ تاکسیها میگرفت و پیرمرد به سنت اجدادش، رنج را بر تن خود میپسندید و بر دیگری نه.
مسیر خانه تا اتوبوسها و تاکسیها را معمولا پیاده میرفت؛ از لابهلای مردم و اصرار زیادی داشت که مردم را ببیند و تنها باشد و در یکی از همین روزها پیرمرد را دوره کردند و عبایش را به جوی آب انداختند. ماجرا را بعدها برای امام جمعه شهری تعریف کردند. خندیده بود و گفته بود که امکان ندارد. حتما امکان نداشت؛ از آن تریبون بلند شاید این چیزها دیده نمیشد. شاید هم محافظان شخصی علاج واقعه بودند. پیرمرد گوشه نشین نبود. نگاه تیزبینش روی جامعه میچرخید و منبرهای اخلاقیاش، مملو بود از مسائل روزمره و معاصری که در منبرهای اخلاقی حوزهها خبری از آنها نبود. چشمانش آنقدری ضعیف شده بود که آدمهای داخل تلویزیون را محو میدید؛ اما میدید و میگفت آنچه تلویزیون بر جامعه جاری میکند حیاتی است. پیرمرد چند دهه پایه پای جامعه پیش آمده بود. آیتالله بود.
×××
پیرمرد تنها بود. همان جلسات شب جمعه کوچک و دورهمیاش که فقط شبهای قدر جمعیت را به روی پلهها میکشاند هم تحمل نمیشد. صاحب منصبان و عکسبگیران حتی در ایام انتخابات هم یاد او نمیکردند. دلیلش شاید ساده بود: پیرمرد حواسش جمع بود. نه دفتر و دستکی داشت که حاصل یک عمر تقوا را یک شبه با وسوسههای سیاسی به باد دهد و نه فرزند و فامیل و نزدیکان جرات میکردند از همدم بودن با او استفاده کنند؛ و نه آنقدر سرش در گریبان خودش بود و مشغول درس و بحث که متوجه نشود سالها از انقلاب گذشته است و ممکلت اسلامی بدون سرمایه مردمی اجتماعی پیش نمیرود.
اما شلوغ کرده بودند و گفته بودند ضدولایت فقیه است. نرنجیده بود که اگر قرار به رنجیدن بود سالهای سال بود اذیت میشد و دم برنمیآورد. چندی بعد یکی از معدود گفتگوهای دوران زندگیاش منتشر شد. با حجتالاسلام رحیمیان. فقط درباره رهبر صحبت کرده بود و این چنین گفته بود:" حقتعالی اراده فرموده است وجود آقای خامنهای را از دیگران متمایز کند. ما اکنون زیر آسمان نداریم انسانی را که مثل آقا در مسائل سیاسی به صورت ریز، این مطالعات و این نظرات تصدیقی اعم از اثباتی و نفیی را داشته باشد. معتقدم شکر و سپاسگزاری این نعمت الهی را شیعه اعم از علما و غیرعلما بهجا نیاوردهاند، چون درک نکردهاند."
در همین مصاحبه گفته بود:" خدا را شاکرم قدری موفق شدم در باره این موضوع صحبت کنم." گویی باری بود که باید از روی دوشش برمی داشت .بارها تعریف کرده بود که مرحوم حاج عبدالعلی پدرش، گفته بود دستانت را از دست حاج آقا روحالله رها نکن و کمتر کسی نزدیک ترین شخص به آقای خامنهای را میدید که مرتب جویای احوالش بود.
پیرمرد تنهاتر شده بود.
×××
پیرمرد روزهای آخر هم خسته نشد. تعریف کرده بود که در «غیرخواب» دیده است که وبلاگ حسینیه کلمه محل زندگیاش را به شکلی واقعی نشانش دادهاند، دیده است که غرفههایی است و وبلاگ بازار کلمه ی و نور اهل بیت(ع) و به او گفته بودند: "تو کلیددار این وبلاگ بازار کلمه ی وبلاگ مرتضی کلمه !"
سالها و ماههای آخر اما بسیار رنجیده بود. میگفت هر روزی که به وبلاگ بازار کلمه میروم چند روز باید بگذرد تا تنگی سینهام برطرف شود. تحمل نمیکرد که محل نفس کشیدن مرشدچلویيها و حاج اسماعیل دولابیها، حالا به میدان مسابقه برای احتکار دلار و طلا تبدیل شده بود.
×××
پیرمرد اما لحظه ای آرام نگرفت. در اوج بدترین لحظات حال جسمانیاش، جمعهشبها، دو طرف بدنش را میگرفتند و میآوردند و بالای منبر مینشست و از جامعه و اخلاق و آرمان جمعی و مشترک انسانی و دینی برای خلق الله سخن میگفت. آیتاللهِ محاسنسفیدِ حوزه علمیه دار و بزرگ خاندانِ مشهور تهرانیها، هم به امورات آخوندیاش میرسد و هم در عین حال از بزرگترین آرمانگرایان نسل ما بود و لحظهای عقب ننشست. نه به سنت مومنان روزگار فعلی از مردم کناره گرفت؛ جلسات پرسش و پاسخش تا آخرین ذرههای توان جسمیاش قطع نشد. از هر قشر و سن و جمعیتی به سراغش میامدند و او برایشان از آرمان میگفت و اخلاق؛ درباره مشکلات کوچک زناشویی مردم ساعتها بحث و گفتگو میکرد و نه به شیوه بازیبلدان روزگار ما آیتالله پوسترها و سیدیها و اینستاگرام شد. چند نفر معدودی که از زندگیاش باخبر بودند میگویند مصیبتهای جسمی و همچنین دنیاییاش روز به روز بیشتر میشد و همانها میگویند آنچه از او از روز اول تا به حال به خاطرشان مانده است این است که چون مصیبت حسین(ع) و فرزندانش را میگفت از خود بیخود میشد. سنتی که در لحظات پایانی توان جسمیاش نیز ترک نکرد. رحمت خدا بر او. "این متن در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است"
آیت الله مرتضی تهرانی...
ما را در سایت آیت الله مرتضی تهرانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : morteza-tehrani2 بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:18